شناسهٔ خبر: 45462 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سخنرانی مرتضی بابک‌معین در نشست «نشانه‌شناسی تاریخ» (۶)؛

ایدئولوژیک کردن خاطره

بابک معین  بی‌تردید یکی از مفاهیمی که به مفهوم تاریخ  گره می‌خورد، بحث خاطره است. خاطره به‌مثابه‌ منبع اصلی و اساسی برای ارجاع به گذشته و یا بازتولید آنچه گذشته، است. پرسشی که مطرح است این است که اساساً وقتی انسان چیزی را به خاطر می‌آورد، به یاد چه می‌افتد؟

فرهنگ امروز / فاطمه شمسی: دوازدهمین هم‌اندیشی حلقه نشانه‌شناسی تهران با موضوع «نشانه‌شناسی تاریخ» در مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد. در این هم‌اندیشی ۱۳ مقاله ارائه شد و اساتید حوزه تاریخ و نشانه شناسی سخنانی ایراد کردند. در گزارش‌های پیشین سخنان دکتر منصوربخت، محمدعلی اکبری، پاکتچی، شعیری و آزیتا افراشی ارائه گردید. گزارش پیش‌رو اختصاص دارد به سخنان مرتضی بابک معین که در خصوص پدیده‌ی ایدئولوژیک کردن خاطره و استفاده از ویژگی گزینشی روایت برای تعریف هویت جمعی سخن گفت.

***

ناگزیر ابتدا یک اشاره‌ی کوچکی به بحث خاطره در فلسفه‌ی سنتی می‌کنم و بعد به تحلیل خاطره از منظر ریکور می‌پردازم؛ اینکه چگونه تعبیر ریکور از خاطره از تحلیل سنتی فلسفی جدا و متفاوت می‌شود. در ادامه به‌صورت خاص به عبارت‌هایی نظیر «باید به خاطر آورد» و یا عبارتی که خود ریکور می‌سازد، یعنی عبارت «کار عزا» یا «کار خاطره» می‌پردازم. بحث اصلی من در واقع بحث سوءاستفاده از خاطره است که شامل استراتژی‌های تزریق فراموشی و یا عبارت «به گونه‌ای دیگر روایت کردن» می‌شود (که عبارت خود ریکور است)؛ استراتژی‌های تزریق فراموشی برای مسخ کردن دلالت‌های نمادین مکان‌ها.

 بی‌تردید یکی از مفاهیمی که به مفهوم تاریخ  گره می‌خورد، بحث خاطره است. خاطره به‌مثابه‌ منبع اصلی و اساسی برای ارجاع به گذشته و یا بازتولید آنچه گذشته، است. پرسشی که مطرح است این است که اساساً وقتی انسان چیزی را به خاطر می‌آورد، به یاد چه می‌افتد؟ (بحثی کاملاً پایه‌ای و پدیدارشناختی) می‌توان گفت اینجا همان مسئله و تناقض اصلی فلسفه‌ی سنتی که واقعیت را در مقابل داستان و فیکشن قرار می‌دهد، مطرح می‌شود. این پرسش‌ها مسئله‌ی اساسی بازنمود چیزی در گذشته و البته در زمان حال را هم مطرح می‌کنند. مسئله اینجاست که موضوع بازنمود دیگر وجود ندارد، اما بازنمود آن در زمان حال وجود دارد؛ این تناقض از همان ابتدا فلسفه‌ی غرب را به خود مشغول می‌کند.

 افلاطون با استعاره‌ی معروف خود (استعاره‌ی تصویر موم که بر روی آن علائم و نشانه‌های بیرونی حک شده و اثر خود را بر آن بر جای می‌گذارند) به بحث خاطره و تاریخ می‌پردازد. توسل به استعاره‌ی موم ازاین‌جهت به کار افلاطون می‌آید که توضیح می‌دهد که چرا برخی از خاطره‌ها روشن‌تر و برخی دیگر محوتر هستند. این ویژگی‌ها هم به چگونگی و ویژگی موم بستگی دارد که شل باشد یا سفت و هم به ویژگی آن عامل یا تصویر بیرونی که تصویر خود را بر موم بر جای می‌گذارد؛ یعنی هرقدر که تصویر ضعیف‌تر باشد، آن خاطره محوتر است. می‌توان گفت نظریه‌ی افلاطون در خصوص خاطره و مقایسه‌ی آن با موم بر نظریه‌ی وسیع‌تری در خصوص تصدیق و میزان اعتماد به آن استوار شده است. در واقع تصدیق خاطره به نسبت تصاویری که از حواس می‌آیند بیشتر به چالش امروز تبدیل می‌شود، زیرا برآمده از تأثیر بیرونی که یک موضوع زمان حال آن را ایجاد کرده، نیست، بلکه برآمده از تأثیری درونی است؛ یعنی ربطی از چیزی که غایب است و حاضر نیست بر جای مانده است.  اینجاست که ربط هم‌زمان هم غیابِ حضور است و هم حضورِ غیاب؛ چیزی معماگونه که بر نه-هستی‌اش اشاره دارد.

 ارسطو بر ویژگی دیگری از خاطره تأکید می‌کند که ظاهراً افلاطون به علت آن نپرداخته است و آن بحث زمان است. به همین دلیل اندیشه در خصوص فاصله‌ی زمانی که حال را از گذشته جدا می‌کند همیشه با جریان خاطره همراه است و آن را با مسئله‌ی زمانمندی و تاریخمندی سرنوشت بشر گره می‌زند. ریکور در کتاب خود با عنوان «خاطره، تاریخ و فراموشی» که در آن به شکل سیستماتیک و بسیار پیچیده‌ای به بحث پدیدارشناسی خاطره و فراموشی می‌پردازد، معتقد است که پایه‌گذاری نظریه‌ی خاطره تنها بر نظریه‌ی تصویر اشتباه است، زیرا با نظریه‌ی تصویر نوعی substance و مادیت را وارد بحث کرده‌ایم که خود باعث ابهام می‌شود و نمی‌دانیم که اصل آنچه که مهر و رد خود را بر مومِ حال به جای گذاشته، چیست و بخش مشترک و شباهت بین آنچه بر جای مانده و آنچه که دلیل آنچه بر جای مانده است، چه می‌باشد. ریکور در واقع در اندیشه‌های خود در خصوص خاطره و در کل ارتباط ما با گذشته بدون آنکه به مسئله‌ی خاطره بپردازد، بحث خاطره را به یک اصل شناخت‌شناسی و اخلاقی گره می‌زند و یک بعد اخلاقی و شناخت‌شناسی را وارد میدان می‌کند. او اعتقاد دارد اندیشیدن در خصوص گذشته در زمان حال نه به‌صورت بازنمود، بلکه به شکل آنچه ریکور به آن مسئله‌ی «دِینِ زمان حال نسبت به گذشته» می‌گوید، مطرح می‌گردد؛ یعنی دِینی که حال در ارتباط با گذشته بر گردن خود دارد. اینجا و با این تعبیر،  دو بند از تصاویر گذشته خود را آشکار می‌کند، معنای این واژه تنها به آنچه گذشته و از میان رفته برنمی‌گردد، بلکه به شکل هم‌زمان آن‌گونه که ریکور معتقد است به آنچه که در چین‌های استعاره‌ی ریکور هست و آنچه در چین‌های زمان حال و آینده از گذشته باقی می‌ماند، اشاره دارد. وی واژه‌ی چین را به این مفهوم به کار می‌برد که زمان حال مختص به خود نیست و بوی گذشته در این چین‌ها رفته است، به همین دلیل با ماندگاری گذشته در حال سروکار داریم، ماندگاری‌ای که از زنده‌های امروز وارثین مرده‌هایی را به وجود می‌آورد که با آن‌ها وارد مکالمه می‌شوند.

 جالب است این بحث به جایگاه هستی‌شناختی دوگانه‌ای که هایدگر به گذشته می‌دهد و ریکور از آن تأثیر می‌پذیرد، برمی‌گردد؛ یعنی اینکه گذشته آن چیزی است که دیگر نیست، از میان رفته و دیگر برگشتی هم ندارد، اما درعین‌حال چیزی است که گذر آن همچنان در زمان حال جاری است. ریکور به همین دلیل واژه‌ی چین را به کار می‌گیرد؛ چیزی که وجود آن همچنان به شکل مرموزی در زمان حال حضور دارد، لذا تاریخ نمی‌تواند به یک فعالیت روایی واحد فرو کاهیده شود، زیرا آنچه ادعای آن را دارد که نقلش می‌کند یعنی همان گذشته، نمی‌تواند موضوع تملک یک‌طرفه قرار گیرد، زیرا گذشته دیگر نیست و از چنگ فعالیتی که زمان حال انجام می‌دهد تا آن را در تسلط کامل خود درآورد، می‌گریزد؛ زمان حالی که خود به‌زودی به گذشته می‌پیوندد؛ از همین رو، همه‌ی ادعای آن مبتنی بر تسلط و تملک گذشته واهی به نظر می‌رسد. جالب اینجاست که ریکور کار تاریخ‌نویسی را با تأثیرپذیری از میشل دو سرتو،  با کار عزا و تدفین  مردگان مقایسه می‌کند که مقایسه‌ی بعیدی است. در واقع آیین خاک‌سپاری از یک‌سو بیان اراده‌ی انسان برای ارج نهادن به خاطره‌ی مردگان و احترام به نیاکان است و از سوی دیگر  و به شکل تلویحی‌تری در تضاد با شکنندگی و میرایی هستی انسانی، امید به حفظ گذشته و خاطره‌ی زندگان است؛ از این روی است که ریکور مسئله‌ی بدهی و دِین را مطرح می‌سازد، آنچه ما را به گذشته پیوند می‌زند.

 لذا بحث عزا، آیین اخلاقی است که زندگان امروز را در جامعه‌ی بزرگ‌تر که مردگان را هم شامل می‌شود و در یک پیوستار زمانی که حد و اندازه‌های آن از اکنونیت حال فراتر می‌رود، قرار می‌دهد. اما هم‌زمان شکی نیست که این آیین، یعنی آیین و کار عزا بیان جدایی قلمرو مردگان و زندگان است و مانع می‌شود تا مرز آن‌ها به شکل پارادوکسیکال و هم‌زمان با یکدیگر درآمیزد؛ اینجاست که ریکور اصطلاح کارِ خاطره که به نوعی کار عزا است را ابداع می‌کند، کاری که بیان بدهی و دین ما نسبت به گذشته و پیوند ما با آن است؛ اما این پیوند نباید ما را به برده‌ی آنچه گذشته است تبدیل کند، بلکه باید به ما این امکان را بدهد که در اکنونیت خود بهتر و خوشبخت زندگی کنیم. ریکور در واقع اعتقاد دارد که کار خاطره و کار عزا هم به گذشته ما را وصل می‌کند و هم آنکه باید از آن موضوعی که از دست داده‌ایم، دل بکنیم و در حال و اکنونیت خود خوشبخت زندگی کنیم. در واقع ریکور اصطلاح کارِ خاطره را در نقد اصطلاح «باید به خاطر آورد» به کار می‌گیرد، اصطلاحی که به شدت از سال ۱۹۰۰ به بعد در اروپا رواج پیدا می‌کند و ریشه‌ی آن به مسئله‌ی گرامیداشت و یادبود خاطره‌ی نسل‌کشی یهودیان برمی‌گردد.

 اصطلاح «باید به خاطر آورد»، در بطن خود به شکل ضمنی نوعی تعلق، عشق و حتی تقدس نسبت به گذشته و قربانی جلوه دادن خود و بدهکار کردن و محکوم ساختن دیگران و همچنین نوعی سلب سببیت حال و آینده را دارد. اصطلاح کار خاطره‌ی ریکور در اصل بیان نوعی فعالیت در مقابل «باید به خاطر آورد» است؛ این فعالیت ضمن قبول بدهی و دین ما نسبت به گذشته، تقدیس گذشته را نقد کرده و ما را از بندگی نسبت به آن رها می‌سازد و همه‌ی ارزش‌ها را به حال و آینده می‌دهد. در واقع به شکل تحلیلی‌تری، اصطلاح «باید به خاطر آورد»، به‌مثابه نوعی امر و دستور و نوعی بینش بسته و منجمد از گذشته تلقی می‌شود. ریکور به منظور پرهیز از این برداشت‌های نادرست، اصطلاح کارِ خاطره و کارِ عزا را مطرح می‌کند تا ملت‌هایی که درگیر تحمل برخی رویدادهای سنگین تاریخی هستند، در سیاهی و تیرگی باقی نمانند و از گذشته بگسلند و در حال خود زندگی کنند.

 ریکور اصطلاح «سوءاستفاده از خاطره» را به تأسی از تودوروف و در نقد اصطلاح «باید به خاطر آورد»، مطرح می‌سازد؛ این اصطلاح نیز در حوزه‌ی تاریخ اصطلاح مصطلحی می‌شود. روسو در کتاب «تعلق بیمارگونه به گذشته» اصطلاح «باید به خاطر آورد» را یک سندرم به‌حساب می‌آورد. ریکور در بحث سوءاستفاده از تاریخ، سه گونه سوءاستفاده را طبقه‌بندی می‌کند.

دست‌کاری‌های ایدئولوژیک خاطره

ریکور می‌گوید دست‌کاری هماهنگ‌شده بین خاطره و فراموشی توسط صاحبان قدرت وقتی اتفاق می‌افتد که پدیده‌ی ایدئولوژی به‌مثابه تحریف واقعیت و قانونی جلوه دادن نظام قدرت، خود را بین مطالبه‌ی هویت و بیان جمعی خاطره قرار می‌دهد. صاحبان قدرت خاطرات را به جهت اهداف ایدئولوژیک خود دست‌کاری می‌کنند، در واقع پدیده‌ی ایدئولوژیک کردن خاطره به دنبال دادن وجهه قانونی به قدرت است تا قدرت بتواند خود را در جایگاهی قرار دهد که دیگران را به تبعیت از خود وادارد؛ اینجا صاحبان قدرت برای تحریف و تولید هویت جمعی از خاطره به شکلی ابزاری استفاده می‌کنند، آن‌ها واقعیت‌های تاریخی را دست‌کاری می‌کنند و آن‌گونه که خود می‌خواهند، تاریخ را بازنویسی کرده و هویت جمعی که خود به دنبال آن هستند را تعریف می‌کنند. اینجاست که ریکور بین تاریخ‌نویس و رمان‌نویس یک تشابه ریز قائل است و بحث مربوط به خاطرات دست‌کاری‌شده را به روایت گره می‌زند؛ چراکه او ویژگی روایی داستان را به‌مثابه عامل اصلی ایدئولوژیک کردن خاطره در نظر می‌گیرد. در واقع از آنجا که ساخت هویت به‌واسطه‌ی خاطره‌ی روایی شکل می‌گیرد، استراتژی دست‌کاری مبتنی بر ویژگی گزینش داستان است؛ از همین روی، تاریخ رسمی می‌تواند تنها خاطره‌ای تحمیلی باشد، به این معنا که همین تاریخ است که آموزش داده می‌شود و مورد تجلیل قرار می‌گیرد؛ در واقع از طریق این‌دست روایت‌ها است که هویت یک کشور، یک مردم و یک فرد برساخته می‌شود. ریکور در این خصوص می‌نویسد: «این دقیقاً کارکرد گزینشی داستان است که پدیده‌ی دست‌کاری کردن فرصت و روش‌های استراتژی فریبکارانه‌ای را می‌دهد که به همان اندازه که مبتنی بر به خاطر آوردن است، مبتنی بر فراموشی نیز می‌باشد.» تودوروف در کتاب خود می‌گوید هر کاری بر روی گذشته کار انتخاب و چینش آگاهانه و اندیشمندانه‌ی رویدادها است. کاری که لزوماً به‌سوی جست‌وجوی حقیقت عینی نمی‌رود، بلکه به‌سوی چیزی است که بسته به بافت‌ها و موقعیت‌ها متفاوت است. ویژگی روایی داستان با استراتژی‌های گزینش و فراموشی تعریف می‌شود. بر همین اساس ریکور دو نوع فراموشی را از هم جدا می‌کند: ۱. فراوشی منفی که به محو کردن و حذف ربط‌ها و نشانه‌ها برمی‌گردد و منبع اضطراب می‌شود. ۲ فراموشی مثبت که با آن فراموشی نگاه‌داشت گفته می‌شود.

به هر شکل، فراموشی به‌مثابه بخش منفی خاطره یعنی آنجا که به محو کردن ربط و نشانه‌ها برمی‌گردد، اساساً مانند خاطره، موضوع سوءاستفاده واقع می‌شود. سوءاستفاده از خاطره اساساً سوءاستفاده از فراموشی است و از همین روی در کنار پدیده‌ی دست‌کاری کردن خاطره، دست‌کاری کردن فراموشی را نیز به موازات داریم. اینجا جمله‌ی معروف ریکور خوب فهم می‌شود، او می‌گوید: «همیشه می‌توان به گونه‌ای دیگر تعریف کرد.» اگر این فراموشی یا کمیِ بیش از حد خاطره از بالا تحمیل شود، باید به‌مثابه نوعی فراموشی نیمه‌منفعل از آن یاد کرد.

در مورد استراتژی‌های تلفیق فراموشی برای خلق هویت جمعی برساخته، شاید یکی از این استراتژی‌ها تزریق فراموشی با حذف و به فراموشی سپردن بخشی از تاریخ است، یعنی گفتمان‌های قدرت یک حفره‌ی تاریخی به وجود بیاورد. استراتژی دوم جابه‌جایی در اهمیت تأکیدهای تاریخی است. تغییر نام‌ها برای از بین بردن قسمی از تاریخ می‌تواند مؤثر باشد، مانند تغییر نام خیابان‌ها و میادین و غیره. تحلیل و تفسیرهای متفاوت از یک رویداد، عامل دیگر می‌تواند باشد که به فراموشی سپردن قسمی از حقیقت و یا کل حقیقت بینجامد.

استراتژی‌های تزریق فراموشی در جهت مسخ کردن ویژگی نمادین مکان‌ها هم یکی از این عوامل به‌حساب می‌آید؛ برای مثال تخریب مکان برای از یاد بردن ویژگی‌های نمادین آن در طول تاریخ که شامل تخریب قبر رضاشاه می‌شود و همچنین تفکیک و جداسازی برخی از مکان‌ها برای محو کردن تدریجی ویژگی‌های نمادین آن‌ها مانند تخریب خانه‌ی مصدق در زمان شاه و در همین زمان و بعد پذیرش هویتی در حوزه‌ی مکان، یعنی پذیرش ویژگی‌های غیریتی مکان و استفاده از آن‌ها برای اهداف مورد نظر، مثلاً استفاده از جلال و شکوه کاخ‌های زمان گذشته، مانند کاخ سعدآباد و تبدیل آن به محل سکونت سران و رئیسان جمهور در زمان فعلی.

بحثم را با کلامی از شریعتی پایان می‌دهم: «تاریخ هرگز قاضی خوبی نیست، بلکه مزدور زورمندان است.»

نظر شما